ابليس خداي بي سر و پاييست انگشت نما شده به ناپکي تن شسته در آب چشمه خورشيد تف کرده بروي آدم خکي خنديده به بارگاه شيطاني دنان طمع ز آسمان کنده بندي غرور خويشتن گشسته زانو نزده به پاي هر بنده در بند کشيده ناخدايان را خود نيز در انزواي خود زنجير از دوزخ و از بهشت آواره در برزخ خويش مانده بي تدبير مطرود شما سياه کيشان است کز بين تيلزمند يزدانيد ليکن چون به خويشتن پناه آريد دانيد که بندگان شيطانيد ابليس منم خداي بي تا جان پيشاني خود بر آسمان سوده سوزانده غرور اگر چه بالم را ابليس اگر منم